پارسی زی

پارسی زی

پارسی زی

پارسی زی

پارسی زی

شعر در مورد برف

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۵۰ ب.ظ

شعر در مورد برف

شعر در مورد برف , شعر در مورد برف شعر در مورد برف و زمستان , شعر در مورد برف پاییزی , شعر در مورد برف و باران

برف یکی از زیباترین نشانه های زمستان است.با باریدن برف شاهد شور و نشاط هستیم و همه ما خاطرات خوبی از بارش برف داریم.در این مطلب از سایت پارسی زی سعی کرده ایم اشعار زیبا در مورد برف را برای شما تهیه نماییم.

اشعار زیبا در مورد برف

شعر در مورد برف

برف آمده شبانه

رو پشت‌بام خانه

برف آمده رو گل‌ها

رو حوض و باغچه‌ی ما

زمین سفید هوا سرد

ببین که برف چها کرد

رو جاده‌ها نشسته

رو مسجد و گلدسته

برف قاصد بهاره

زمستان‌ها می‌باره

سلام سلام سپیدی!

دیشب ز راه رسیدی؟

شاعر : پروین دولت‌آبادی

⇔⇔⇔⇔

هوا سرد است و برف آهسته بارد

ز ابری ساکت و خاکستری رنگ

زمین را بارشِ مثقال،مثقال

فرستد پوشش فرسنگ،فرسنگ

سرود کلبه ی بی روزن شب

سرود برف و باران است امشب

ولی از زوزه های باد پیداست

که شب، مهمان توفان ست امشب

دوان بر پرده های برف ها ،باد،

روان بر بال های باد، باران؛

درون کلبه ی بی روزن شب،

شب توفانی سرد زمستان.

⇔⇔⇔⇔

آرزو کن با من

که اگر خــواست زمســـتان برود!

گرمیِ دستِ تو اما باشد

“مــا” ی ما “مـــن” نشود

سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!

⇔⇔⇔⇔

به دل نا گفته صدها حرف دارم

میان سینه زخمی ژرف دارم

به روی پوستین سالخوردم

زمستان در زمستان برف دارم

⇔⇔⇔⇔
سرود برفی گنجشگکی خرد

مرا با خود به دنیای دگر برد

دوباره جیک جیکی کرد و آن گاه

میان برف ها ناگهان مرد

⇔⇔⇔⇔

هدیه‌ام از تولد، گریه بود

خندیدن را تو به من آموختی

سنگ بوده‌ام، تو کوهم کردی

برف می‌شدم، تو آبم کردی

آب می‌شدم، تو خانه دریا را نشانم دادی

می‌دانستم گریه چیست

خندیدن را

تو به من هدیه کردی.

شعر در مورد دریا

شعر در مورد برف و زمستان

وقتی زمستان آمد

از گل نشانه ای نیست

بلبل ها را از سرما

بر لب ترانه ای نیست

زمستان‌ آمده باز

کرده پرپر گلها را

برگ زرد درختان

نشان دهد سرما را

ای بچه های گلرو

آمد فصل زمستان

برف و باران دوباره

می بارد از آسمان

ما بچه ها همیشه

با آنکه پرخروشیم

شال و کلاه خود را

فصل سرما می پوشیم

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد برف کودکانه

زمستونه زمستونه                   فصل تگرگ و بارونه

هوا شده خیلی سرد                 روی زمین پر از برف

چه خوبه کودکستان                 وقتی میشه زمستان

کلاغ های سیاه رنگ                 بخاری های روشن

وقتی بارون میباره                  دلم میخواد دوباره

برم به کودکستان                    میان آن گلستان

⇔⇔⇔⇔

گلوله گلوله برف میاد

سرد هوا زمستونه

سرمای بی حد هوا

تن ادمو می لرزونه

برف که میاد از اسمون

سفید می شه درختچه ها

شادی داره صفا داره

بازی توی پس گو چه ها

وقتی زمستون می رسه

همش بخاری روشنه

باید پوشید لباس گرم

که وقت سر ما خوردنه

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد برف شاملو

برف می بارید و ما آرام،

گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.

چه شکایت های غمگینی که می کردیم،

یا حکایت های شیرینی که می گفتیم.

هیچکس از ما نمی دانست

کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد برف آغاز.

هم نمی دانست کاین راه خم اندر خم

بکجامان می کشاند باز.

شعر از شاملو

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد برف پاییزی

جز روزگار من

همه چیز را سفید کرده برف

سراسر شب

برف بارید

دو زاغچه

آینه‌شان را در برف می‌چرخاندند

در جست و جوی دانه

دعا می‌خواندند

سخنی بگو برف!

آنکه پس از تو از تو سخن می‌گوید

آب نام اوست

برف

کلامی

که فقط

بر زبان سکوت جاری می‌شود

سفیدخوانی آسمان است

در فصل آخر سالنامه بی‌برگ

آنچه سبک می‌آید

برف

آنچه سنگین می‌گذرد

برف برف

پاییز

جنون ادواری سال است

پیرهنش را ریز ریز می‌کند

در ملافه ای به سفیدی برف

خواب می‌رود

با انگشتانی

که از لبه تخت بیرون است

شعر از محمد شمس لنگرودی

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد باران و برف

جهان پر دود گشت از دود جانم

چو بختم شد به تاریکی جهانم

جهان بر من همی گرید بدین سان

ازیرا امشب این برفست و باران

به آتشگاه می ‌مانه درونم

به کوه برف می ماند برونم

بدین گونه تنم را مهر کردست

که نیمی سوخته نیمی فسردست

چو من بر آسمان دیک فرشتست

که ایزد ز آتش و برفش سرشتست

نشد برف من از آتش گدازان

که دید آتش چنین با برف سازان

کسی کاو را وفا با جان سرشتست

به برف اندر بکشتن سخت زشتست

گمان بردم که از آتش رهانی

ندانستم که در برفم نشانی

منم مهمانت ای ماه دو هفته

به دو هفته دو ماهه راه رفته

به مهمانان همه خوبی پسندند

نه زین سان در میان برف بندند

اگر شد کشتنم بر چشمت آسان

به برف اندر مکش باری بدین سان

شعر از فخرالدین اسعد گرگانی

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد برف از شاعران معروف

شعر در مورد برف از مولانا

گفت کمتر داستانی باز گو

از عجب‌های حق ای حبر نکو

گفت اینک دشت سیصدساله راه

کوه‌های برف پر کردست شاه

کوه بر که بی‌شمار و بی‌عدد

می‌رسد در هر زمان برفش مدد

کوه برفی می‌زند بر دیگری

می‌رساند برف سردی تا ثری

کوه برفی می‌زند بر کوه برف

دم به دم ز انبار بی‌حد و شگرف

گر نبودی این چنین وادی شها

تف دوزخ محو کردی مر مرا

غافلان را کوهه‌ای برف دان

تا نسوزد پرده‌های عاقلان

گر نبودی عکس جهل برف‌باف

سوختی از نار شوق آن کوه قاف

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد برف از عطار

آن یکی دیوانه در برفی نشست

همچو آتش برف می‌خورد از دو دست

آن یکی گفتش چرا این می‌خوری

چیزی الحق چرب و شیرین می‌خوری

گفت چکنم گرسنه دارم شکم

گفت از برف آن نگردد هیچ کم

گفت حق را گو که می‌گوید بخور

تا شود گرسنگیت آهسته تر

هیچ دیوانه نگوید این سخن

می‌خورم نه سر پدید این را نه بن

گفت من سیرت کنم بی نان شگرف

کرد سیرم راست گفت اما ز برف

همچنین ببینید

شعر در مورد برادرشعر در مورد عشقشعر در مورد پدر

  • ولی چولوی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی