شعر در مورد دلتنگی
شعر در مورد دلتنگی
دلتنگی هم عالمی دارد. وقتی که دلتنگ می شویم دوست داریم شعر در مورد دلتنگی بخوانیم و خود را آرام کنیم.در این مطلب از پارسی زی زیباترین اشعار در مورد دلتنگی را برای شما سروران گرامی تهیه کرده ایم.
اشعار در وصف دلتنگی
شعر در مورد دلتنگی
دلتنگی
پیراهن نیست
که عوضش کنی و
حالت خوب شود!
دلتنگی گاهی
پوست تن آدمیست
……………………………………………………………………..
غروب جمعه را دوست دارم
به خاطر دلتنگیات…
که آرام آرام
سرت را
روی شانهام میگذارد
……………………………………………………………………..
دلم برایت تنگ شده
تنگ که میگویم
نه مثل تنگی پیراهن
دلتنگی من
شبیه حال نهنگی است
که به جای اقیانوس
او را در تنگ ماهی انداختهاند
دلم برایت تنگ شده است
این یعنی ریههای من،
دم و بازدم نفسهای تو را کم آورده اند…
……………………………………………………………………..
امشب بر شانههای دلم
کوله باری سنگینی میکند
کوله باری پر از دلتنگی
دلم میشکند زیر بار این همه دلتنگی
با پرهای شکسته باز سوی آسمانها میرود
میرود سوی ناشناختنیها
شاید این بار در آن اوج
به معبودش رسد
شعر در مورد دلتنگی یار
وای از دنیا که یار از یار میترسد
غنچههای تشنه از گلزار میترسد
عاشق از آوازهی دیدار میترسد
پنجهی خنیاگران از تار میترسد
شهسوار از جادهی هموار میترسد
این طبیب از دیدن بیمار میترسد…
شعر در مورد دلتنگی دوست
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
گراز قفس گریزم کجا روم، کجا من!
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخت پاره بر موج رها رها رها من
زمن هر آنکه او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که ترکنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود! نبودنم چه کاهد!
که گوید به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته، ای دوست هوای گریه با من
شعر در مورد دلتنگی از شاعران معروف
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدماین فال وگذشت اختروکارآخرشد
آن همه نازوتنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باغ بهار آخر شد
شکرایزدکه به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خارآخر شد
صبح امید که شدمعتکف پرده غیب
گوبرون آی که کار شب تارآخرشد
بعدازاین نوربهآفاق دهمازدلخویش
که به خورشیدرسیدیم وغبارآخرشد
آن پریشانی شبهای درازوغم دل
همه در سایه گیسوی نگارآخر شد
باورم نیست زبدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یارآخر شد
ساقیالطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیرتوتشویش خمارآخرشد
درشمارارچه نیاوردکسی حافظ را
شکرکان محنت بیرون ز شمار آخر شد
حافظ
………………………………………………………….
من نمیگویم ملائک بال در بالم شنا کردند
من نمیگویم که باران طلا آمد
پا به پای تو که میبردی مرا با خویش
_ همچنان کز خویش و بیخویشی _
در رکاب تو که میرفتی
هم عنان با نور
پا به پای تو تا تجرد, تا رها رفتم!
شکرها بود و شکایتها
رازها بود و تامل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازوئی که یکسان بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بیچرا رفتم
شکر پراشکم نثارت باد!
خانهات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
تا کجا بردی مرا دیشب؟
با تو دیشب تا کجا رفتم
سهراب سپهری
شعر در مورد دلتنگی کربلا
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
به یاد چایی شیرین کربلایی ها
لبم حلاوت «احلی من العسل» دارد
چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب ششگوشه یک غزل دارد
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
غلامتان به من آموخت در میانۀ خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد
شعر در مورد دلتنگی پدر
ای پدر ای با دل من همنشین
ای صمیمی ای بر انگشتر نگین
ای پدر ای همدم تنهاییم
آشنایی با غم تنهاییم
ای طنین نام تو بر گوش من
ای پناه گریه خاموش من
همچو باران مهربان بر من ببار
ای که هستی مثل ابر نو بهار
در صداقت برتر از آیینه ای
در رفاقت باده ای بی کینه ای
ای سپیدار بلند و بی پایدار
می برم نام تو را با افتخار
هر چه دارم از تو دارم ای پدر
ای که هستی نور چشم و تاج سر
رحمت بارانی روشن تبار
مهربانی از مانده یادگار
ای پدر بوی شقایق می دهی
عاشقی را یاد عاشق می دهی
با تو سبزم، گل بهارم ای پدر
هر چه دارم از تو دارم ای پدر
شعر در مورد دلتنگی مادر
بی مادری سخته سخته سخته….
دلتنگی امونمو بریده…
دلم مادرمو میخواد
وجود گرمشو میخواد.بغلشو میخواد…
من مامانمو میخوامدلتنگی یعنی این که: بشینی به خاطراتت با مادرت فکر کنی ..
تصویر : jesarat.com
- ۹۷/۱۱/۱۸